محل تبلیغات شما



آوار شدم مثل آن خانه یِ متروکه یِ پُر خاطره در قدیمی ترین محله ی ِشهر هیچ کس برای من و لحظاتی شادی که من شاهدش بودم دلسوزی نکرد آنی که می پرستیدمش یک شب بی صدا رفت و من حالا در آسمانم ماهی ندارم . ! #آیسان_محمدی پ.ن: بلاگفا غربتش آدمو دیوونه می کنه وقتی می بینم وبلاگی که از همه بیش تر دوستش داشتم‌ چند ماهه بروز رسانی نشده تمام انگیزم برای نوشتن مطلب جدید از بین میره کاش هر چه زودتر ماشین زمان اختراع بشه چون من یکی که حال روبرو شدن با آینده ی تباهی
. . بخند به گریه های من ، بخند من درد دارم ،درد دارم ،درد مثل آن زنی که جلوی چشمانش؛ شوهرش زنِ دیگری را بغل میکرد، من یک حبس کشیده ی مادرزادم ، با این حال در زندان چشمانت آزادم ، در طبعیت موهای ِ پریشانت ،من همان بادم ، من هرگز نفهمیدم ؛ دوست واقعی کیست ! چون دور و برم همیشه دشمن بود ! خنجر از پشت بهم می زد ، آنی که ادعا می کرد خود ِ من بود:( تو از من هیچ نمی فهمی ! مثل آن کودکی که از ترس ٍ هیولای خیالی ؛ واقعا شب تا صبح از ترس می لرزید، تو از من هیچ
دیگه حِسی نَخواهم داشت، به پاییز، به بَرگهاش به تو، به چِشمات به رَنگ آسمون توی ِ شَب ها، به هر کی که ؛از راه نَرسیده ادعای عاشقی کرد، به رفیق هایِ به ظاهر با معرفت، به خیابونی که؛ عاشق ها اونو انتخاب میکنن ، واسه قَدم زَدن، به دلِ تنگی که هِی اِسمتو صِدا می زَد، به اشک هایی که؛ رویِ ابر هایِ پاییزی رو سفید کردن، به هیچکس.! این بی حسی من، اسمش مُردنه جانم، یه مرگ ِ بی دردسر و پر ِ غـَم، هوایی نمیشم؛ تا عطرِ تو بو میکنم، یه کمی دروغ گفتم؛ واسه پیدا کردن
تو رفتی و خیلی وقت است چشم انتظاری را یاد گرفته ام ! حس و حالی که دارم شبیه خودم نیست ! گویی که قرن هاست بر باد رفته ام! اشک هایم را برای پاییز نگه داشته ام . پاییزی که زرد و نارنجی بودنش حالم را خوب میکند . من خودم را ، خودٍ واقعی ام را در یکی از روز های بارانی پاییز جا گذاشته ام ! کنون که تا به این حد خونسردم ! حتی آن دمی که از بغض و خشم لبریز میشوم ! معنی اش این است . که در پاییزی ترین روزِ سالِ قبل از قافله ی فصول زندگی به جا مانده ام ، اواخر شهریور

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدمات کامپیوتری